خاطرات شیرین زندگی کودکانه

متن مرتبط با «اراده پولادین پسر پا سوخته» در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه نوشته شده است

اراده پولادین پسر پا سوخته

  •  مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. ,اراده پولادین پسر پا سوخته ...ادامه مطلب

  • ۲۴ ساعت از زندگی پسرها چگونه می گذرد؟؟؟!!!

  • 8 صبح: تو رخت خواب….. 9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده…. 10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!),۲۴ ساعت از زندگی پسرها چگونه می گذرد؟؟؟!!! ...ادامه مطلب

  • تجاوز پسر ۷ ساله تهرانی به دختر ۱۸ ساله!

  • سلام دوستان گلم داشتم وب گردی میکردم که یهو متوجه این مطلب شدم تعجب کردم خدایش برای جالب هم اومد این خبر خیلی مهم و واقعی هستش من که باور نمیشه اینجور ادما هم پیدا بشن خدا به دادا پدر مادرش برسه بخونید و نظرتونو برایم بگید خوشحال میشم؟   وقتی دلیل آن همه بیتابی و درد را پرسیدم, با نگاهی که شادی فرسنگها از آن فاصله داشت گفت: «باورتان میشود کودک هفت ساله به جرم مزاحمت برای نوامیس محاکمه شود؟ پسرم ساسان زندگی ما را سیاه کرد. او بچه آدم نیست، بچه شیطان است. دیگر حاضر نیستم حتی یک روز او را نگه دارم. هیچ شباهتی با بچه های عادی ندارد. »و بعد که آرامتر شد، تعریف کرد: ,تجاوز پسر ۷ ساله تهرانی به دختر ۱۸ ساله! ...ادامه مطلب

  • عکس طریقه درس خواندن پسرها

  •   آقا این طریقه درس خوندن همیشه جواب میده ها.تضمینی  من خودم امتحان کردم,عکس طریقه درس خواندن پسرها ...ادامه مطلب

  • وضعیت دخترا و پسرا زمان مجردی و متاهلی......!!!

  •   مجازی هستیم اما دلمان مجازی نیستمیشکندحواست به تایپ کردنت باشد , ...ادامه مطلب

  • تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده)

  • تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده) عروسی رفتن دخترها: دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره… اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!,تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده) ...ادامه مطلب

  • داستانی از روابط نامشروع دختر و پسر:

  • باسلام خدمت دوستان گلم میخواستم حقیقتی را براتون بگم که برای یکی از دخترای این دوره زمونه بود براش افتاده بود که ازلحاظ کم بود محبت و بی توجهی خونوادش به فرزندان خودشون شده بود میریم از زبان خود دختره بشنویم امیدوارم که برای دختران پند اموز باشه موفق باشید یک داستان از روابط نا مشروع دختر و پسر  که برای تمام دخترایی که حداقل یه بار فکرش افتادن می تونه خیلی خوب باشه. امیدوارم هیچ گاه در این تله نیفتید چون اگر بیفتید در اومدتون با خداست.........  ,داستانی از روابط نامشروع دختر و پسر: ...ادامه مطلب

  • بچه های ناسپاس (بیشترمون - بخونید هَمَمون - همینطوریمااااا)

  • مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند .او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست.تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رسانداو با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :"چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره ", ...ادامه مطلب

  • ماهواره یا ماهپاره

  • سلام دوستان از کجا بگم که یه چند روز بود که همه جا بگیر بگیر بودن البته نه ادم ماهپاره جمع میکردن یه رفیق داشم خودش تو یگان ویژه بود گفته بود که جمع میکنن یه طرحی هستش که اومده هنوز هم ادامه داشت دیروز که دیدمش گفت تموم شده میتونی وصل کنی ماهواره رو منم گفتم باشه ما شانس ندارم خلاصه بریم ببینمیم این سوژه خنده بودای خندیدم .خلاصه...... دیروز صبح تو خونه نشسته بودم داشتم کتاب معماری نظم فرم فضا   " فرانسیس دی کی چینگ"  و میخوندم نمیدونم هدفش از نگارش این کتاب چی بوده بعضی صفحاتشو باید 3 بار بخونم تا بفهمم نشسته بودیم دیدم مامانم صدا میکنه رفتم تو حیاط دیدم چندتا مامور تو حیاطمون دارن انجیر میچینن نگاه کردم سه تا ماشین نیرو انتظامی خونمونو محاصره کردن 11 تا ام مامور بیرون تو کوچه ان ......گفتم یا ابولفضل اومدن بگیرنم ..داشتم فک میکردم جرمم چی بوده که انقد مامور فرستادن..که دیدم داداشم میگه بفرمایین بالا پشت بوم,ماهواره یا ماهپاره ...ادامه مطلب

  • پارک!

  • سلام٬     برنامه پیاده روی با دوستان گذاشتیم. هفته ای دو روز به مدت یک ساعت راه یم رویم تو پارک. یک پارکی را هم انتخاب کردیم که مابین خانه هایمان است. یک پارک بزرگی که خب خیلی هم قدیمی و پر از درخت های پا به سن گذاشته!   دیروز اولین روز این برنامه بود. بعد از سال ها پا گذاشتم تو این پارک. نمی دانم آخرین بار که رفتم دقیقا کی بود اما آن جمعه هایی که با استادم تو این پارک سپری می شد را فراموش نمی کنم. استاد هنرمندی که پا به پای من راه می آمد و به من درس زندگی می داد. دیروز دقیقا تو همان مسیرها با دوستانم راه می رفتم و لبخند بر لبانم بود چون بهترین جمعه های زندگیم را آن جا سپری کردم. جالبه که هر وقت یادش می کنم دلم برای روزه گرفتن هامون تنگ میشه! چند وقت دیگه هم روز پدر و یاد سفر یک روزه و خاص ما بخیر!!!!!!!!!!!!!!!!   کلا هر جایی که قدم می زنم٬ سرم را می ندازم پائین و پیش می رم٬ حتی تو پارک اما دیروز هر زمان که سرم را بالا می گرفتم٬ آدمی را می دیدم که تو حال و هوای خودش دارد تو پارک ساعات زندگیش را می گذراند. همان آدم هایی که می توانی از حالت چهرشون٬ هزاران قصه زندگی بنویسی٬ اما فقط خدا می دانه که چه خبره تو دلشون تو آن ساعات!,پارک! ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها