خاطرات شیرین زندگی کودکانه

متن مرتبط با «بهترین دوست» در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه نوشته شده است

بهترین دوست

  • پیرمردبه من نگاه کردوپرسید چندتادوست داری؟ گفتم چرابگم ده یابیست تا... جواب دادم فقط چندتایی ,بهترین دوست ...ادامه مطلب

  • دوست دارم

  • وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ,دوست دارم ...ادامه مطلب

  • داستان زیبای معنای دوست داشتن واقعی!

  • داستان زیبای معنای دوست داشتن واقعی! خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می‌آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند…,داستان زیبای معنای دوست داشتن واقعی! ...ادامه مطلب

  • آیا با دوست دخترت ازدواج میکنی؟

  • آیا با دوست دخترت ازدواج میکنی؟ دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد،توی کوپه ما یه پسر دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بیقراری ایشون رو می دیدم و برام جای سوال بود که چرا اینقدر آشفته هست!؟کمی که گذشت من بهش میوه تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من ازش علت این همه بیقراریش رو پرسیدم؟ و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:,آیا با دوست دخترت ازدواج میکنی؟ ...ادامه مطلب

  • تعریف دوست دختر ؛ طنز

  • دوست دختر موجودی زنده وبسیار زیبا که با مشخصه های زیر شناسایی آن به راحتی امکان پذیر است- مانتو جین کوتاه و تنگ- شلوار از این کوتاها!!!- سایه چشم بنفش (که با رنگ جیغشان ست باشد)- ابروی تراشیده و تاتو شده- لنز زیبایی آبی یا سبز- زلف طلایی مش شده !!!هر جا از اینا دیدید بدانید دوست دختر و ناموس کسی است ! پس چشمتان را درویش نموده و رد شوید تا زنگ نزده به دوست پسرش و او نیز بیاید شکمتان را سفره نماید !!!,تعریف دوست دختر ؛ طنز ...ادامه مطلب

  • دوستت دارم ....

  • فرزند عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشماگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده استصبور باش و درکم کنیادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنمبرای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکنوقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگروقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشووقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمیاز اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشویاریم کن همانگونه که من یاریت کردمکمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم فرزند دلبندم،دوستت دارم   ,دوستت دارم .... ...ادامه مطلب

  • خاطرات دوستی1

  • سلام خیلی وقت بود دوست داشتم اپ کنم ولی تا میودم یا چت بود یا وبگردی یا اینور اونور هرچی تو ذهنم بودش پاک شده الان که وقت دارم میخوام خاطرات دوستی هامو بنویسم که هرکدوم چطور اشنا شدیمو واز این حرفا رفیق جینگام تو دانشگاه کوروش:سرمنشا اشناییمون تو وبسایت گروهی دانشگاه بود که همه عضو بودن یه روز رفتم تو چتش یه سلام دادم  این اومد سلام دادو نوشت خوبی منم گفتم مگه دکتری و ...کل کل شروع شد رفتیم تو پریوایت چت اینقدر باهم کل کل کردیم یه جا گفت با ایدیتت خداحافظی کن >گفتم جوووووون اگه میتونی هک کن خلاصه بعدش کلی دوباره کل کردیمو بعد یه روز اومد رو یاهومسنجرو باهم کلی صحبت کردیم شد ,خاطرات دوستی1 ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها