خاطرات شیرین زندگی کودکانه

متن مرتبط با «دوستت دارم ....» در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه نوشته شده است

دوست دارم

  • وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ,دوست دارم ...ادامه مطلب

  • وضعیت دخترا و پسرا زمان مجردی و متاهلی......!!!

  •   مجازی هستیم اما دلمان مجازی نیستمیشکندحواست به تایپ کردنت باشد , ...ادامه مطلب

  • دوستت دارم ....

  • فرزند عزیزم:آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشماگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده استصبور باش و درکم کنیادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنمبرای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکنوقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگروقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشووقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمیاز اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشویاریم کن همانگونه که من یاریت کردمکمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم فرزند دلبندم،دوستت دارم   ,دوستت دارم .... ...ادامه مطلب

  • خنده........

  • بچه ها اینجا بگیر بگیر ِوایسید گشت ارشاد رفت علامت میدم بریم :دی...,خنده.باحال.دوست داشتنی!!!!؟؟؟!!! ...ادامه مطلب

  • همیشه تنها......!!

  • آسمان را سنگفرش می کنمتنها تـــر از همیشهدریــــا را کاشی می کنمبــــا چشم های خستهآری ! زیر شانه های مهتاب... خـــــــورشید را پیدا می کنم,همیشه تنها......!! ...ادامه مطلب

  • دل نوشته..........

  • گفتم : خدایا از همه دلگیرم گفت : حتی از من ؟گفتم : خدایا دلم را ربودند گفت : بیش از من ؟گفتم : خدایا چه قدر دوری گفت : تویا من ؟گفتم : خدایا تنها ترینم گفت : پس من ؟گفتم : خدایا کمک خواستم گفت : غیرازمن ؟ گفتم : خدایا دوستت دارم گفت : بیش از من ؟گفتم : خدایا نگو من گفت : تویا من ؟,دل نوشته.......... ...ادامه مطلب

  • دانشگاه.........عروسی!!!! آمپول

  • سلام این چند روزه درگیر عروسی بودمو خیلی سرم شلوغ بود باورتون میشه که از 5 شنبه تا الان هرشب ساعت 3 میخوابم ..بالا خره تموم شد همه فامیلا مثه آفت ریختن خونمون... خوردنو خوابیدنو ............ن کل زندگیمونو بهم ریختن ....  حالا خداروشکر  ما اخلاقمون ورزشکاریه .. هرکی جای ما بود الان مهمون خوردگی مزمن میگرفت(  یه نوع بیماری جدید ناشی از تعرق شدید  ,کمبود اعصاب و تعدد مهمان  پیش میاد) پی نوشت : دعا کنین خوشبخت بشن .... دانشگاه: یکشنبه رفتم دانشگاه !!! سعی میکنم کلاس اون روزو از دست ندم ... چون تنها کلاسیه که فکرم رها میشه و پر میشم از خلاقیت ... شب قبلش تا پاسی از شب تحلیل ویلا ساوا رو انجام دادم ... خیلی زحمت کشیده بودم ..تو کلاس تنها کسی که خواسته استادو اورده بود من بودم ... پاورپوینت و بسیار زیبا و عالی  با استفاده از 4 تا کتاب منبع (چه خری بودم  نشستم این 4 تا کتابو خوندم)... بقیه ورداشته بودن از ویکی پدیا کپی کرده بودن ....کلا 81 پیج بود!!!! تا صفحه 30 خونده بودم که استاد گفت بسه دگ بزن بچه ها عکساشو ببینن  !!! بهم برخورد ... میخواستم بگم اخه ..ک.......ش اگه به عکس دیدن بود میگفتی عکساشو میاوردم دگ.. خیلی ناراحت شدم ....دیروز با خانومه ج گفتم قضییه شو ...( با استاد خیلی فاب شده )..(.با هم بر میگردن خونه !!! نامردا نمیگن توام میخوای بیای بیا !!!! ) بعدم گفتم دگ هیچکدوم از تمرینای این زنیکه رو حل نمیکنم !!!!  اخ که چه غیظی گرفتم !!!! من سعی میکنم همیشه یه قدم از بقیه جلوتر باشم .. اگه استاد میگه 5 تا تمرین من 10 تا رو انجام بدم ... ولی بازم نمیدونم چرا این استاد با من حال نمیکنه!!!!!! هلال احمر: یه سری کلاس کمک های اولیه گذاشتن تو دانشگاه .....منم رفتم شرکت کردم !!!!!هم میخندیم و هم یاد میگیریم !!!دوتا خانوم میان اموزش میدن دیروز داشت ماساژ قلبی رو یاد میداد ... گفتش اگه لباسای طرف تنگ باشه باید در بیاریم !!! اقا سوجه داد دست بچه ها ...یکی برگشت گفت اگه خانوم باشه چی؟؟استاد بنده خدا قفل کرد !!! گفت نه !!! اینقد بچه های باهالی هستن ... فقط میخندیم!!!کوچکترین حرف استادو سوژه میکنن   پی نوشت : خلاصه هرکی امپول خواست بزنه ... بگه تعارف نکنه  ما تزریقات بلدیم!!!!!!  ,دانشگاه.........عروسی!!!! آمپول ...ادامه مطلب

  • به به چه هندوانه ای شیرینی ..............

  • ,هندوانه ...ادامه مطلب

  • شایعه.....حاج منصور ارضی

  • سلام یک کلاغ ..چهل کلاغ دیروز تو دانشگاه  استاد داشت پلان کشی رو تو ضیح میدا اقا من یه کلمه نگرفتم ...خودشم هیچی نگرفته بود ...اومد گفت یه پلان بکشین من گفتم بلد نیستم ..بعد اومد بالا سرم دفترمو برداشت همین که داشت نیگاه میکرد از لاش یه کاغذی افتاد توش چندتا اسکریچ بود یه دوتا طرح از زاها حدیدک از رو عکسش کشیده بودوالبته طرح ارامگاه بوعلی سینا ..نیگاه کرد گفت کاش تو گرافیست میشدی .. بعد گفت طراحیت خیلی خوبه ...کلاس که تمومید دوتا از خانوما کلاس اومدن گفتن طرحتو بده ببینیم..خلاصه بعد کلاس دیدم چه شایعاتی .. ,شایعه.....حاج منصور ارضی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها