خاطرات شیرین زندگی کودکانه

متن مرتبط با «هدیه » در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه نوشته شده است

سلام

  • دوستان عزیز اینا لینک عکسامه میتونی ببنیند     http://www.up.iranblog.com/images/5y8e9un3gq19et176c.jpg http://www.up.iranblog.com/images/29xrm9542dbih9o5r6ee.jpg http://www.up.iranblog.com/images/nnyonya4wpke0cyl3dm.jpg http://www.up.iranblog.com/images/jp78c725cpl4eihvpuyt.jpg http://www.up.iranblog.com/images/wcd4tnr5vaddb5a1lvz.jpg http://www.up.iranblog.com/images/w8aadoj2xq3yfqyyf4fv.jpg   ,عکس ...ادامه مطلب

  • چند داستان خنده دار از ملا نصرالدین

  • داستان بچه ملا روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!   داستان ملا در جنگ روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست. ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟ ,چند داستان خنده دار از ملا نصرالدین ...ادامه مطلب

  • حموم!!!

  • توی حموم بودم............ مامانم در حموم و زده میگه : محسن یگانه رو میشناسی؟؟؟؟ منم گفتم : اره چطور مگه ؟؟؟؟؟                                                 .                                                 .                                                 .                                                 .                                                  . مامانم گفت دختر همسایه بالای اومده میگه : از فرزاد فرزین نخون من دوست ندارم ............ از محسن یگانه بخون : ) ,حموم!!! ...ادامه مطلب

  • سلام

  • سلامی دوباره به دوستان گلم ازاین که یه مدتی نبودم شرمندتونم ببخشید بازهم اومدم امیدوارم بتونم همیشه بروز باشم  اینم بگم که دیگه یواش یواش بوی زمستونم میرسه اونم چه زود هواه سرد میشه مراقب خودتونم باشید , ...ادامه مطلب

  • این دست های لعنتی

  • «تیمارستان» آسفالت از نور زرد چراغ هایی که هر چند قدم حاشیه ی مسیر کاشته شده بود ، روشن بود. چشمهاش را به زمین دوخته بود و به کندی قدم برمی داشت.انگار چیزی را دنبال می کرد. تنها صدایی که به گوش می رسید صدای لخ لخ دم پایی هاش بود که روی زمین کشیده می شد. سایه یک نفر را کنار سایه خودش دید.بی اعتنا مسیر حرکت مورچه ای را دنبال می کرد.آخرین کام را از سیگارش گرفت و ته سیگار را توی جیب پیراهنش گذاشت. ,این دست های لعنتی ...ادامه مطلب

  • زمونه ... آی زمونه ... آی زمونه ...

  • سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود . کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه ,زمونه ... آی زمونه ... آی زمونه ... ...ادامه مطلب

  • خاطرات مرد زود باور

  • داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد،گفتم بفرمایید.الووووو..... فقط فوت کرد!: ,خاطرات مرد زود باور ...ادامه مطلب

  • رمز بسم الله...

  •    گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" ,رمز بسم الله... ...ادامه مطلب

  • داستان طلاق برنامه ریزی شده !!!!!!!!!

  • با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد. شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. ,داستان طلاق برنامه ریزی شده !!!!!!!!! ...ادامه مطلب

  • هزینه ی آسایشگاه...

  • تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت : آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, ,هزینه ی آسایشگاه... ...ادامه مطلب

  • داستان خواندنی و نکته دار کلاغ و خرس !

  • یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار! مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟ ,داستان خواندنی و نکته دار کلاغ و خرس ! ...ادامه مطلب

  • داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

  • مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و  با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت. , داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود ...ادامه مطلب

  • عشق دلیل می‌خواهد؟

  • روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟» پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!» ,عشق دلیل می‌خواهد؟ ...ادامه مطلب

  • آهای ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ

  • آهای ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﯿﮕﯽ: ﻣﯿﺬﺍﺭﯼﺑﺒﻮﺳﻤﺖ؟ بدون که ﺑﺮﺍﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﺶ بزﻧﻪ ... و ﺑﺒﻮﺳﺘﺶ ... ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ ...   ,آهای ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ ...ادامه مطلب

  • ¤ حقیقت رؤیای من

  • عزیزم میدانی ؟ تمام آرزوهایم با تو برآورده شد من در رؤیاهایم همچون تویی را می دیدم و اکنون در حقیقت به تو رسیده ام ,¤ حقیقت رؤیای من ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها