پارک!

ساخت وبلاگ

سلام٬

 

  برنامه پیاده روی با دوستان گذاشتیم. هفته ای دو روز به مدت یک ساعت راه یم رویم تو پارک. یک پارکی را هم انتخاب کردیم که مابین خانه هایمان است. یک پارک بزرگی که خب خیلی هم قدیمی و پر از درخت های پا به سن گذاشته!

  دیروز اولین روز این برنامه بود. بعد از سال ها پا گذاشتم تو این پارک. نمی دانم آخرین بار که رفتم دقیقا کی بود اما آن جمعه هایی که با استادم تو این پارک سپری می شد را فراموش نمی کنم. استاد هنرمندی که پا به پای من راه می آمد و به من درس زندگی می داد. دیروز دقیقا تو همان مسیرها با دوستانم راه می رفتم و لبخند بر لبانم بود چون بهترین جمعه های زندگیم را آن جا سپری کردم. جالبه که هر وقت یادش می کنم دلم برای روزه گرفتن هامون تنگ میشه! چند وقت دیگه هم روز پدر و یاد سفر یک روزه و خاص ما بخیر!!!!!!!!!!!!!!!!

  کلا هر جایی که قدم می زنم٬ سرم را می ندازم پائین و پیش می رم٬ حتی تو پارک اما دیروز هر زمان که سرم را بالا می گرفتم٬ آدمی را می دیدم که تو حال و هوای خودش دارد تو پارک ساعات زندگیش را می گذراند. همان آدم هایی که می توانی از حالت چهرشون٬ هزاران قصه زندگی بنویسی٬ اما فقط خدا می دانه که چه خبره تو دلشون تو آن ساعات!

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : پارک!, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1230 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت: 22:41