دلنوشته

ساخت وبلاگ


دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او را دید و پرسید: “برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی؟”
مرد پاسخ داد: “این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.” چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟

عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را ب
چه بر سر ایران و ایرانی اومده؟؟؟!!!...
دهقان فداکار،پیر شده!
چوپان دروغگو،عزیز شده!
شنگول و منگول،گرگ شدن!
کوکب،حوصله مهمون رو نداره!
کبرا،تصمیم گرفته دماغش رو عمل کنه!
روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسه است!
حسنک گوسفنداش رو ول کرده،تو یک شرکت آبدارچی شده!
آرش کمانگیر معتاد شده!
شیرین،خسر و فرهاد رو پیچونده با دوست پسرش رفته اسکی!
رستم اسبش رو فروخته یه موتور خریده و با اسفندیار میرن کیف قاپی!
واقعاً...!!!
چه بر سر ایران و ایرانی اومده؟؟؟!!!...

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1069 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت: 19:21