روز اول دانشگاه

ساخت وبلاگ

سلام

خوشحالم که هنوز نفسی مونده و میتونم دوباره بنویسم.خیلی دوست دارم چندتا داستان بنویسم ولی بعلت مشغله ذهنی که این روزها کلی شده واسم !! نوشتنشو به تاخیر میندازم

دوشنبه ...دانشگاه..

صبح به امید یه روز خوب وعالی و توکل بر خدا راهی عرصه های جهاد علمی شدم

سوار تاکسی شدم و توراه اول یه نمه رادیوشو گوش دادیم برنامه کودک بود طبق معمول یه خاله ی مهربون و یه کلاغ به اسم قارقار که خاله جون داشت راههای کار خوب کردنو بهش یادمیداد؟؟!!نمیدانم ما خودمون کارخوبو فراموش کردیم بعد داریم به حیوانات عروسکی یاد میدیم که چطوری زندگی کنن!!! خلاصه گفتم اقای راننده این ظبط ات دکوریه یا کارم میکنه ...وا کن حوصلمون سر رفت !!! و پس از ان بود که من عمق عقب موندگی رو حس کردم ..الان دیگه همه ماشینا سی دی خورن و این یارو هنوز رو کاست گیر کرده بود... یارو چندتا کاست نشونم داد..گفت ترکی؟ فارسی؟ مخلوط؟خوب شد حالا حق انتخابو به من داد منم بنا بر عرق ملی گزینه دومو رو انتخاب کردم !!! هیچی دیگه !!!منو برد به 6 سال پیش .. و آهنگای اون دوره .. منو غرق این فکر کرد که چی بودیم چی شدیم .. چی فکرا و خلاقیت هایی داشتم .. چه تصمیماتی گرفتم که مسیر زندگیمو عوض کردش.. تو این افکار بودم  که موبایل راننده زنگ خورد ..صدا موبایلش بیشتر از صدا ظبطش بود!!داشت واسه یکی وام جور میکرد ..پشت تلفن میگفت برو پهلو رئیس بانک بگو فلانی فرستاده ..اول شک کردم یارو واقعن راننده تاکسیه؟؟؟ یکم دقیق شدم دیدم بیشتر به حاصل ازدواج فامیلی میخوره .. ولی بعد یاد پارتی بازی های موجود در اطرافم افتادم و دیدم بعید نیست.. رسیدم دانشگاهو کارامو ردیف کردمو رفتم پیش مدیر گروهمون... یه زنه خوشگل و خوش برخورد !!که داشت با یه سرمایه گذار در مورد طرح یه هتل 3 ستاره صحبت میکرد ! خوب تحویل گرفت!!ازش درخواست چارت درسی کردم و اونم فلشمو گرفت وبرام ریخت تو فلش!!! فقط یکم لفتش داد ..فک کنم داشت محتویات فلشو نیگاه میکرد..البته چیز خاصی نداشتم...بعدش رفتم بسیج دانشجویی که بسته بود!!! بعدم تو کتابخونه عضو شدم ..تو همین رفت و اومدها با چن نفری رفیق شدم (پسر بودنا)راستی یکی از ورزشکاران نامی کشور تو دانشگامونه!! حتما یه برنامه رفاقت میذارم باهاش....چیز خاصی واسه نوشتن ندارم.. دوست دارم برم کرج.....خیلی خیلی دوست دارم برم کرج......

هویجوری نوشت:بگو که دوستم داری 

 دوباره میخوام یه جوری بنویسم که غش کنی رو کیورد .......


خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : روز اول دانشگاه , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1086 تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت: 19:57