تصیم گرفتم امروز این وبلاگو از تو باقالیا در بیارم

ساخت وبلاگ

کل زندگیم شده وب گردی, کل کل با یه سری عقب مونده وجلو رفته ,تلویزیون گل وبلبل ماهم که چیزی نشون نمیده .فیلمای سال18۷0امریکا رو ور میداره پخش میکنه بعد انتظار داره بشینیم نیگاه کنیم .خیلی امیدوارن

خاطره ی دیروز

دیروز صبح که از خواب پاشدم دیدم خواب موندم کلاس داشتیم ساعت 8.30 دوتا فحش به خودمو دوتا به صداسیما دادمو (دیگه ادم که دهنش باز میکنه نمیدونه به کی فحش بده منم تو اون لحظه صداسیما اومد تو ذهنم)خلاصه از پهلو بلند شدم میگن خوبه واسه کمر.4تا حرکت کششی انجام دادم اومدم با کامپیوترم یه جلوه صوتی بدم دیدم ای دل غافل موزیک ناب ندارم خلاصه رفتم صورتمو شستم اومدم دیدم یه مسیج کلی خوشحالی در وکردم نیگاه کردم دیدم یکی از رفقای اهل دل که نفسش حقه(قلیون میکشه مثه چی)پیام داده کلاس تشکیل نشده اوه ههههههههههههههههه منم با یه حرکت موزون ابراز همدردی کردم یه پیامک دادم داشی خیر از جوونیت ببینی

نشستم صبحانه بخورم سماورو روشن کردم یکم گرم بشه,تلویزیون رو روشن کردم رو شبکه 1گذاشتمش

دیدم به به بازم فسیل بازاره فیلم پلیس شهره تولس رو پخش میکرد کلی خندیدم به فیلم نه ولی کلا" ادمه خوشحالیم سوجه دستم بیاد ولش نمیکنم ادم باید همیشه بخنده

اون تموم شد صبحانه ام تناول کردیم صبحانه| عسل و کیک وخاویار با اب پرتغالو تخم بلدرچین| یه لحظه رفتم تو ارزوها خلاصه نون پنیر چایی شیرینو زدمو نشستم پای وبگردی !!!!کلی رفتم تو همه جا واسه ملت جوابیه زدمو هزارجا اسپم گذاشتم یه اخطار گرفتم کلی امتیازمو سوزوندن منم میرم همه جا اسپم میذارم مثلا" میرم یگم سلام ممنون بعد دوباره یه پست میدم منبعش چیه بعد دوباره یه پست میدم خودت خوبی کلی سوجه داریم

دوبرابر امتیاز میکن ام ازشون با ما نباید از این کارا میکردن

در حین چت با یکی از غنچه ها بودم که ننم اومد تو اتاق نشست بغلم گفت ببینم چیکار داری میکنی منم ببینم خب دیگه شکاف نسلی که میگن همینه دیگه, اصن انگار نمیتونستم بچتم ,خلاصه تو همین اثنا یه آن دیدم ارتباطم با اینترنت قطع شد یعنی چی مگه میشه خودایا ....................

نگو ترافیکم تموم شده کلی ناراحتی از خودم در وکردم زنگ زدم شرکت اینترنتی اومدم سرشون کلاه بذارم گفتم فلانی من هرچی تو لیست دانلودام نیگاه میکنم چیزی نیست که خیلی باید باقی مونده باشه

بعد طرف دونه دونه لیست دریافت و ارسال داده ی منو خوندن (چه حوصله ای داشت اون)خلاصه یه التماس کردیم 1گیگ دیگه شارژ زد واسم. واسه همون دیگه نه اپلود ونه دانلود میکنم

غروب نشستم پای درسا انصافا" این مبانی کامپیوتر زبان Cچیزی نبود ,الکی فاز منفی گرفته بودم سخته !!!!

خوندمش دیدم نه مثه اینکه یه چیزایی حالیم میشه!!!دیدم یواش یواش دارم استاد میشم واسه خودم

خلاصه ازخوشحالی تو شیکمم عروسی بود (حالا خداکنه تو عروسی دعوانشه این شکم مارو بزنن جر بدن)شب 2030 رو نیگا کردیم خبراش  زیاد جالب نبود شام ماکارونی خوردم تا صبح گیج میزدم روغنش زیاد بود به نظرم... رفتم خوابیدم وتمام

این یه روز بی هدف من

کار مثبت ای انجام ندادم جهانو نجات ندادم جلو بدبختیارو نگرفتم , فکر کنم همه ی ما اینجوری هستیم 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : تصیم گرفتم امروز این وبلاگو از تو باقالیا در بیارم , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 981 تاريخ : دوشنبه 24 تير 1392 ساعت: 13:46