خاطرات شیرین زندگی کودکانه

ساخت وبلاگ

داستان کوتاه فرچه دستشویی / خیلی خنده دار

عید نوروز بود و من به همراه خانواده رفته بودیم عید دیدنی یکی از فامیلامون توی یکی از روستاهای شمال.
شب شده بود و هوا هم بارونی بود. من اون روز دلپیچه ی شدیدی گرفته بودم از بس که شب قبلش پرخوری کرده بودم!

اون سال عید من لباس هایی که خریده بودم به سالهای قبل خیلی گرون تر بود و مهم تر از همه اینکه خودم همشونو انتخاب کرده بودم!
آقا چشمتون روز بد نبینه ، اون شب دلپیچه امونمو برید و من هم که تا اون موقع خودمو کنترل کرده بودم ، یکباره روانه ی دستشویی شدم . اصل ماجرا از اینجا شروع شد…..
نمیدونم تاحالا دستشویی های روستا رفتید یا نه؟ معمولاً تو حیاطن و خیلی هم تنگ و کوچیک هستن و از شلنگ ملنگ هم خبری نیست و فقط باید با آفتابه کار کنی!!
آقا چشمتون روز بد نبینه ما کارمونو کردیم و آخر سر مجبور بودم کاسه توالت رو با فرچه تمیز کنم اما دریغ از فرچه!! فرچه کجا بود؟

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه فرچه دستشویی , خیلی خنده دار, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 2613 تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ساعت: 21:03

دوست دختر موجودی زنده وبسیار زیبا که با مشخصه های زیر شناسایی آن به راحتی امکان پذیر است

- مانتو جین کوتاه و تنگ
- شلوار از این کوتاها!!!
- سایه چشم بنفش (که با رنگ جیغشان ست باشد)
- ابروی تراشیده و تاتو شده
- لنز زیبایی آبی یا سبز
- زلف طلایی مش شده !!!
هر جا از اینا دیدید بدانید دوست دختر و ناموس کسی است ! پس چشمتان را درویش نموده و رد شوید تا زنگ نزده به دوست پسرش و او نیز بیاید شکمتان را سفره نماید !!! خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : تعریف دوست دختر ؛ طنز , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1482 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1391 ساعت: 2:24

گفتم:"من میشم عاشق،تو میشی معشوق!"

با محبت نگاه کردی:"مطمئنی؟!"
گفتم:"حالا میبینی..."
گفتی:"من میشم عاشق،تو میشی معشوق!"
گفتم:"نگو...بهم بر می خوره ها!"
گفتی:"حالا میبینی..."

گفتیم:"حالا یا من عاشق و تو معشوق،یا تو عاشق و من معشوق...بیا شروع کنیم"
و شروع شد:
دوستت داشتم چون پشت و پناهم بودی،چون مونس قلبم بودی،چون بدون تو نمی توانستم بمانم.
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : گفتم, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1402 تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ساعت: 17:46

تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده)

aroos 300x300 تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده)

عروسی رفتن دخترها:

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!

توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره…

اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!

ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : تفاوت های جالب عروسی رفتن پسرها و دخترها (آخر خنده), نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1563 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت: 16:12

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.

پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی

فقط خواستم بگویم تولدت مبارک .

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد

صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن

با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . . .

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : مادر …,(نمیدونم اسم این داستان رو چی بذارم), نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1494 تاريخ : جمعه 3 آذر 1391 ساعت: 16:25

خنديدن يک نيايش است اگر بتواني بخندي،آموخته اي که چگونه نيايش کني هنگامي که هر سلول بدن تو بخندد،هر بافت وجودت از شادي بلرزد به آرامشي عظيم دست مي يابي! کسي مي تواند بخندد که تمامي بازي زندگي را مي بيند. کوتاه ترين راه براي گفتن دوستت دارم لبخند است!

شادي اگر تقسيم شود،دو برابر مي شود!غم اگر تقسيم شود،نصف مي شود! هميشه با ديگران بخنديم و هرگز به ديگران نخنديم يادت باشه!انسان هاي خندان و شاد به خداوند شبيه ترند! کمي موسيقي گوش کن،برقص،بخند(حتي به زور)،آنگاه بنشين و نظاره کن آثار شگرف همين حرکات به اصطلاح اجباري را! فراموش نکن!همين لحظه را، اگر گريه کني يا بخندي!بالاخره مي گذرد،امتحان کن!

بهشت يعني،شادي،خنده،سرور و شعف! جاي تأسف است !ما براي شاد بودن بهانه اي مي خواهيم ولي براي غمگين بودن نياز به هيچ بهانه اي نداريم با شادي خدا را و ضيافت زندگي را  تجليل مي کنيم

سرور و شادي، خداي درون فرد است که از اعماق او برخاسته و متجلي مي شود!
شادي، يکي از راه هاي تقرب به درگاه خداوند است  ضرر نمي کني! از هم اکنون لبخند زدن را تجربه  کن مطمئن باش هميشه يکي هست که عاشق لبخند تو باشه
.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : لبخند بزن كه خنديدن يک نيايش است , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1241 تاريخ : جمعه 3 آذر 1391 ساعت: 15:42

فردي كه مقیم لندن بود، تعریف میکرد که یک روز سوار تاکسی شدم در بين راه کرایه را پرداختم. راننده بقیه پولم را که برگرداند متوجه شدم 20 پنس اضافه تر داده است! چند دقیقه‌ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...

 گذشت و به مقصد رسیدیم .موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم. پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم. انشاءالله فردا خدمت می رسیم! تعریف میکرد: تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : اعتقادتان را چند میفروشید؟؟؟ , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1194 تاريخ : جمعه 3 آذر 1391 ساعت: 15:33

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.


بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : خدا و بنده, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1448 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 16:26

خداوند به حضرت آدم فرمود من بزودی همه نیکیها را برای تو در چهار چیز جمع خواهم کرد

حضرت آدم گفت :خداوندا آن چهار چیز کدامند؟

خداوند فرمود

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : شرط بندگی خدا, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1381 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1391 ساعت: 16:12

در اینجا به ۱۰ عامل اساسی اشاره می کنیم که می توانند باعث بی حوصلگی شما شوند:

۱٫ عادت بد غذایی

عادت بد غذایی علاوه بر آنکه می تواند حالاتی مانند تهوع و درد در شکم را ایجاد کند، بر حالات روانی ما نیز تاثیر می گذارد و حالاتی مانند تحریک پذیری، نوسانات خلقی، عدم تمرکز، پرخاشگری، عصبانیت یا بیش فعالی را ایجاد کند. اگر از نوسانات خلقی رنج می برید، غذاهایی را که در طول روز مصرف می کنید یادداشت کنید تا رابطه بین غذاهای مصرف شده و نوسانات خلقی خود را کشف کنید.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : عواملی که باعث بی حوصلگی می شوند, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1171 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 15:13

فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم



فرزند دلبندم،دوستت دارم
   خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : دوستت دارم , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1042 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت: 2:17

باسلام خدمت دوستان گلم میخواستم حقیقتی را براتون بگم که برای یکی از دخترای این دوره زمونه بود براش افتاده بود که ازلحاظ کم بود محبت و بی توجهی خونوادش به فرزندان خودشون شده بود میریم از زبان خود دختره بشنویم امیدوارم که برای دختران پند اموز باشه موفق باشید

یک داستان از روابط نا مشروع دختر و پسر  که برای تمام دخترایی که حداقل یه بار فکرش افتادن می تونه خیلی خوب باشه.

امیدوارم هیچ گاه در این تله نیفتید چون اگر بیفتید در اومدتون با خداست.........


 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستانی از روابط نامشروع دختر و پسر, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 5836 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 15:41

9b65c19cf2fd6095aa9a45b1b6d06bec ۱۰ راه برای شاد شدن فوری

۱٫ در خانه تان تاب ببندید. هیچ چیز مفرح تر از داشتن یک تاب در حیاط خانه نیست. دوستان، همسایه ها و حتی غریبه ها ممکن است بیایند و بخواهند با شما بازی کنند. یک روز مادری با دو بچه کوچکش وارد خانه ما شدند. نمی توانستند من را ببینند اما من صدای زن را شنیدم که به بچه هایش می گفت، “نگاه کنید اینجا خانه همان زنی است که تاب دارد. اون خیلی زن باحالیه!”

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ۱۰ راه برای شاد شدن فوری, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1241 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 14:30

مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار – اگر نه بیشتر – تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده " مهندس هوا و فضا " ، " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد – منظورش MBA است " " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " و ... .

واین داستانی که میخوام بگم این بود که یکی از شاگردای خواهرم که معلم هستش تو کلاس خونده بود برام جالب بودو تکان دهنده خواستم براتون بزارم تا بدونید که یه بچه ۱۰ساله به چه چیزای فکر میکنه که ممکن است تو اینده براش گرون تموم بشه بریم به انشای دختر بچه که از زبان خواهرم میشنویم
 
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : انشائ تکان دهنده یک کودک 10 ساله, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1249 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 14:05

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود ,, ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : یک متن زیبا و قشنگ – فقط بخونید و لذت ببرید, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 2072 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت: 13:49

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki ‎ زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و…

 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : تیزهوشی یک مادر شوهر زرنگ! , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1044 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1391 ساعت: 22:22

سلام به دوستان گلم

بازهم خدارو شکر میکنم که یه نفسی بهم داد تا بتونم بیام بنویسم

دوستای گلم میخوام یه چیزی رو براتون بنویسم که براساس یک داستان هستش که برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده بودتو بچگی الان هم وقتی میبینمش ناراحت میشم که این بلا سرش اومده بود........

خلاصه داستان ازاین قراره که.....راستی دوستان گلم داستان رو به صورت کتابی براتون میزارم تا مفهومش براتون بخوبی معلوم بشه نظرهم یادتون نره

روز مردی به پارکینگ خانه اش رفت تا دوباره اتومبیل جدیدش را با دقت براندازکند. اما درکمال حیرت و نا باوری پسرک سه ساله اش را دید که با چکش به جان بدنه ی ماشینش افتاده و به ان حسابی صدمه زده بود. مرد سراسیمه و خشمگین به سمت پسرش دویدبا ضربه ای او را به عقب هل داد و با چکش تا میتوانست روی دستان پسرک ضربه وارد اورد تا به اصطلاح اورا تنبیه کرده باشد.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ابی که ریخته شد (براساس یک داستان واقعی), نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1123 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1391 ساعت: 3:31

ماجرای ازدواج آهو و الاغ

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

 شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : ماجرای ازدواج و طلاق آهو , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1233 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1391 ساعت: 15:54

سلام

خیلی وقت بود دوست داشتم اپ کنم ولی تا میودم یا چت بود یا وبگردی یا اینور اونور

هرچی تو ذهنم بودش پاک شده

الان که وقت دارم میخوام خاطرات دوستی هامو بنویسم که هرکدوم چطور اشنا شدیمو واز این حرفا

رفیق جینگام تو دانشگاه

کوروش:سرمنشا اشناییمون تو وبسایت گروهی دانشگاه بود که همه عضو بودن یه روز رفتم تو چتش یه سلام دادم  این اومد سلام دادو نوشت خوبی منم گفتم مگه دکتری و ...کل کل شروع شد رفتیم تو پریوایت چت اینقدر باهم کل کل کردیم یه جا گفت با ایدیتت خداحافظی کن >گفتم جوووووون اگه میتونی هک کن خلاصه بعدش کلی دوباره کل کردیمو بعد یه روز اومد رو یاهومسنجرو باهم کلی صحبت کردیم شد

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : خاطرات دوستی1 , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1321 تاريخ : جمعه 21 مهر 1391 ساعت: 21:20

سلام دوستان گلم امیدوارم که همگی خوب و سرحال باشید

بازهم از خداوند متشکرم که نفس داد دوباره بنویسم

شاید واسه خیلی از ماها پیش اومده که سرما بخوریم

ولی سرماخوردگی تو اول مهر واسه من خیلی عجیبه , نمیدونم از کی گرفتم خودمم ناقل بودم کلی آدم ازمن گرفتن یاد یه خاطره افتادم , یادش به خیر سال اولی که کنکور میدادیم یه سری یکی ازرفیقام گفت بیا بریم کتابخونه بخونیم !! رفتیم  یه کتابخونه نزدیک مدرسه ( دوتا مسیر تاکسی عوض کردیم)خلاصه با یه امیدی رسیدیم دیدیم اه پره یه ذره ملتم جلو کتابخونه نشستن ! ابعدها فهمیدم واسه کتابخونه باید شب رختخوابتو پهن کنی جلوش بعد تا صبح بست ببندی به درش  !خلاصه رفتیم یه جای دیگه رسیدیم با خوشحالی دوتا صندلی پیدا کردیم روبرویی ما گفت آقا اینجا جای ماست و نیگه داشتیمو نشینن ! رفتم جلو یه نیگا به صندلی یه نیگا به میزگفتم کو؟؟؟ کجا اسمتو نوشتی ؟؟؟ گفتش نه ,الان رفیقام میان , گفتم خب میخواستن زودتر بیان خلاصه نشستیمو  این رفیق من سرما خورده بود  بنده خدا چند ثانیه یه بار پمپاز میکرد بالا شانس اوردیم این اینقده کشید بالا چشاش سبزنشد  خلاصه این صدای  دماغ کشیدن این یه طرف صدای حرکت دادن صندلی من یه طرف !!! وسطشم کلی خنده و مسخره بازی رفیقم !! کسی هم چیزی نمیگفت نمیدونم چرا ؟؟دیگه  این باعث شد روبرویی مون شاکی بشه بنده خدا پاشد رفت با یه نیگاه غیظ الودی به رفیقم

نکته اخلاقیش چی بود؟ این که به ملت احترام بذاریم اگه مریضیم نریم باعث اذیت دیگران بشیم بعد گلها رو آب بدیمو ,آشغالامونم تو سطل زباله بندازیم ,,,به حرف بزرگترا گوش بدیم

امروز داشتم وبلاگ گردی میکردم چندتا از بچه ها رم لینک کردم ولی تو وبلاگا که میگشتم دیدم اکثرا " یه پس زمینه سیاه زدن حجله اوردن تو وبلاگ اکثرا" شعر نوشتن از جدایی و اسیری و دوری ( اشکم در اومد)

بابا جمع کنین چهارتا جک بذارین یه داستانی , خاطره ای چیزی 

درپناه حق شاد و خوشکام باشید


 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : سرماخوردگی , وبلاگ گردی , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1411 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت: 13:10