خاطرات شیرین زندگی کودکانه

ساخت وبلاگ

دوستان عزیز اینا لینک عکسامه میتونی ببنیند  

 

http://www.up.iranblog.com/images/5y8e9un3gq19et176c.jpg

http://www.up.iranblog.com/images/29xrm9542dbih9o5r6ee.jpg

http://www.up.iranblog.com/images/nnyonya4wpke0cyl3dm.jpg

http://www.up.iranblog.com/images/jp78c725cpl4eihvpuyt.jpg

http://www.up.iranblog.com/images/wcd4tnr5vaddb5a1lvz.jpg

http://www.up.iranblog.com/images/w8aadoj2xq3yfqyyf4fv.jpg

 

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : عکس, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1291 تاريخ : جمعه 9 آبان 1393 ساعت: 15:46

داستان بچه ملا
روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

 

داستان ملا در جنگ
روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : چند داستان خنده دار از ملا نصرالدین, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1035 تاريخ : جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 17:18

توی حموم بودم............ مامانم در حموم و زده میگه :

محسن یگانه رو میشناسی؟؟؟؟ منم گفتم : اره چطور مگه ؟؟؟؟؟

                                                .

                                                .

                                                .

                                                . 

                                                .

مامانم گفت دختر همسایه بالای اومده میگه :

از فرزاد فرزین نخون من دوست ندارم ............

از محسن یگانه بخون : )

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : حموم!!!, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 873 تاريخ : جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 16:59

سلامی دوباره به دوستان گلم ازاین که یه مدتی نبودم شرمندتونم ببخشید بازهم اومدم امیدوارم بتونم همیشه بروز باشم 

اینم بگم که دیگه یواش یواش بوی زمستونم میرسه اونم چه زود هواه سرد میشه مراقب خودتونم باشید

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 918 تاريخ : جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 16:19

«تیمارستان»

آسفالت از نور زرد چراغ هایی که هر چند قدم حاشیه ی مسیر کاشته شده بود ، روشن بود.

چشمهاش را به زمین دوخته بود و به کندی قدم برمی داشت.انگار چیزی را دنبال می کرد. تنها صدایی که به گوش می رسید صدای لخ لخ دم پایی هاش بود که روی زمین کشیده می شد. سایه یک نفر را کنار سایه خودش دید.بی اعتنا مسیر حرکت مورچه ای را دنبال می کرد.آخرین کام را از سیگارش گرفت و ته سیگار را توی جیب پیراهنش گذاشت.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : این دست های لعنتی, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1103 تاريخ : شنبه 17 خرداد 1393 ساعت: 19:01

سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک

جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود .

کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به

عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : زمونه , آی زمونه , آی زمونه , نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1239 تاريخ : دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 20:18

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد،گفتم بفرمایید.الووووو.....


فقط فوت کرد!:

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : خاطرات مرد زود باور, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1204 تاريخ : دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 13:52

 

 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.


این زن تمام کارهایش را با

"بسم الله"

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : رمز بسم الله, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1090 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 14:51





با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.


شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستان طلاق برنامه ریزی شده !!!!!!!!!, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 898 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 14:35

تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت :


آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه,

خاطرات شیرین زندگی کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : هزینه ی آسایشگاه, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1149 تاريخ : يکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت: 13:47