گفتم:

ساخت وبلاگ
دوستم داشتی چون...دوستم داشتی! به من احتیاجی نداشتی و... دوستم داشتی..
پشت و پناه نمی خواستی که من برایت پشت و پناه باشم و ...دوستم داشتی
بدون من میتوانستی باشی و...دوستم داشتی..
همیشه کمکم میکردی...دوستت داشتم.
بیشتر وقت ها خطا میکردم...دوستم داشتی.
همیشه باعث شادی دلم بودی...دوستت داشتم.
بیشتر وقت ها ناراحتت میکردم...دوستم داشتی.
همیشه نگاهم میکردی...دوستت داشتم.
هر از گاهی نگاهت میکردم...دوستم داشتی.
هر روز برایم صد تا گل و نامه و هدیه میفرستادی...دوستت داشتم.
سالی یک بار برایت یک شاخه گل میفرستادم...دوستم داشتی.
هر روز صدایم میزدی...روزی ۵ بار...دوستت داشتم.
هر روز صدایت میزدم...اما حواسم جای دیگر بود...دوستم داشتی.
دوستت داشتم چون بهت نیاز داشتم.

دوستم داشتی چون...دوستم داشتی!

یک روز ازم پرسیدی:"هنوز هم سر حرفت هستی؟"
یادم رفته بود چه حرفی!
یادم اوردی:"اینکه تو عاشقی و من معشوق!"
یادم امد ادعایم را! شرمنده شده بودم!
این را از دستپاچگی ام فهمیدی.منتظر جوابم نبودی
اما گفتم:" قبول...تو عاشق تری!"
با محبت نگاه کردی:"عاشق تر؟!"
شرمنده تر شدم.گفتم:" حق با تو بود...
از اولش هم تو عاشق بودی و من ...من ... معشوق...
خدایا! من کم اوردم!! تسلیم!
خاطرات شیرین زندگی کودکانه...
ما را در سایت خاطرات شیرین زندگی کودکانه دنبال می کنید

برچسب : گفتم, نویسنده : علیرضا khatratshirin بازدید : 1402 تاريخ : شنبه 2 دی 1391 ساعت: 17:46